سرریز های توله خرس

متن مرتبط با «challenging in a good way» در سایت سرریز های توله خرس نوشته شده است

Crying like a fire in thr sun یا دکمه آندو برای آگاهی

  • خوش تیپ و خوش قیافه. چیزایی که "ه" و یکی دو نفر دیگه گفتن. با توجه به بکگراند فاکداپ من و جایی که من ازش میام، این چیز بزرگی بود. مثل یه چراغ که ناگهان توی زیرزمین تاریک زندگی من روشن شد. چقدرش به خاطر محتوای پیام و چقدرش به خاطر "ه"؟ نمیدونم. شاید اونقدرا مهم هم نباشه. مهم روشن شدن اون چراغه.این خیلی برای من موضوعیت داشت چون تو دنیای من بود. تو زیرزمین من. ولی بیا زوم آوت کنیم. بریم بالاتر. یه هلی شات از محل یا از شهر. آدمای زیادی هستن و خونه ها و زیرزمین‌های زیادی. توی هر کدوم از این زیرزمینا چراغایی روشن میشه. شاید با تناوب بیشتر و نور بیشتر نسبت به تک چراغ من.این زوم آوت میتونه عواقب ناراحت کننده ای داشته باشه. با یه مکانیزمی شبیه نرمالیزه کردن چراغ خودت و اهمیتش. ناچیز دیدن دنیای خودت در مقابل "بیگ پیکچر". این دیدو بهت میده که چراغ من توی زیرزمین من چه اهمیتی داره توی دنیای پر از میلیاردها زیرزمین و چراغهای توشون؟ و اینجاست که گریه میکنی. از حسی که اون شعله کوچیک داره روی سطح خورشید با دمای چند هزار درجه جوشش هسته‌ای.چیزی رو گم کردیم؟ شاید. زاویه دید درست رو، و فاصله درست رو. و مرز بین دیدگاه های میکرو و لنداسکیپ رو. راه درست چیه؟ چکار باید گرد؟ چجوری نباید به این گرداب تن داد؟ نمیدونم. شاید مثل همیشه جهالت و نادانی از همون اول کم هزینه ترین و ساده ترین و معصومانه ترین راه باشه. ولی دانش و کنجکاوی دکمه آندو نداره. شاید بعدا راه مناسب تری پیدا کنم و بنویسم. + نوشته شده در  چهارشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ساعت 13:14&nbsp توسط M  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آخرین پیاده روی یا tying up loose ends

  • چند وقتی هست نشستم به دوباره دیدن فیلم ها و سریال هایی که قبلا دیدم. جوری که انگار حتما باید جزئیاتی که یادم مانده را چک کنم، و آنهایی که یادم نمانده را دوباره در حافظه ام ثبت کنم. گفتن ندارد که میتوانم این وقت را صرف دیدن فیلم های بهتری کنم، یا کردن کارهایی مفیدتر. ولی مثل خیلی وقتهای دیگر فرمان دست منطق نیست. حسش مثل یکی دو دقیقه آخر وقت امتحان کتبی است. که از استرس نمیتوانی به سوال دیگری جواب بدهی، و ناچار برای اینکه وانمود کنی داری از وقت استفاده میکنی جواب هایی که قبلا نوشتی را با عجله و بدون فکر کردن میخوانی. شاید هم یک جنبه نوستالژیک داشته باشد. پیدا کردن پنجره کوچکی به حال و هوای ده پانزده سال پیش و کشیدن چند نفس عمیق. گاهی هم حس میکنم که غریزه ای دارد کنترلم میکند. یک جور غریزه بیگانه، شاید بیگانه برای نوع انسان و اصیل برای من که خودم بیگانه ام. بعضی از جانورها وقتی میفهمند وقتش نزدیک است راه می افتند و از همنوع هایشان دور میشوند. آخرین پیاده روی. + نوشته شده در  شنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۱ساعت 17:58&nbsp توسط M  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • Spoiler alert: The Sopranos

  • ده دقیقه آخر the sopranos چقدر حس عجیبی داره. همه ش منتظری دو نفر از در رستوران بیان تو و مغز تونی رو بپاشونن تو صورت خونواده ش. حتی تقلای مدو واسه پارک کردن ماشینش استرس زاست. ولی همه چیز به طور عجیبی عادی پیش میره. چقدر با این خلافکارا همذات پنداری کردم. و کاش میفهمیدم آخر سیل به هوش میاد یا نه. , ...ادامه مطلب

  • swamp dog, freight train, cotton picking, ...

  • چیزی زیباتر از بلوز توی دنیا هست؟https://www.youtube.com/watch?v=mdx42zDniTo, ...ادامه مطلب

  • به بهانه Milkshake

  • میلک-شیک اسم بچه گربه سفید همسایه ست که پاتوقش خونه ماست.  یه عکس ازش گرفتم و فرستادم برای ر که این حاحب داره و الان حتی زنگوله داره. بعد از دو سه خط ر گفت بیا یه دیداری تازه کنیم. همون جای قبلی. فردا, ...ادامه مطلب

  • I know that evening empire has vanished into sand

  • بلیط کنسرت باب دیلن رو خریدم. بعد رفتم و فیلم چند تا از اجرا های اخیرش رو دیدم و پشیمون شدم. اخیر که میگم یعنی از سی سال پیش به اینور. یه پیرمرد هاف هافوی بد صدا! کسی که اینقدر با دنیا قهره که وقتی نو, ...ادامه مطلب

  • Mowers in post-apocalypse world

  • هفت و نیم صبح. صبحانه ام رو خوردم  و رفتم توی رختخواب. تازه چشمم گرم شده بود. یعنی اونجایی بودم که رشته افکار اعوجاج پیدا میکنه و توش نسبت ها به هم میریزن و ضمیر ناخودآگاه یکی یکی بازیکن هاش رو میفرست, ...ادامه مطلب

  • for tattooed chicks

  • When I'm done When it's my time to go to the other side Cover my eyes with patches of hide Of faded chicks, with dark hair, and plenty of ink insode, ...ادامه مطلب

  • invisibility

  • اسمش رو یادم نمیاد و مهم هم نیست. جذابیت خاصی برام نداشت. یه به طور استثنایی ای خنثی بود، نه جذاب و نه نفرت انگیز. ولی خب خیلی واضح و پر رنگ توی ذهنم مونده. حتی اینکه یکی دو هفته با چهل سالگیش فاصله د, ...ادامه مطلب

  • SAFFAs

  • پنجره آشپزخونه مشرف به خونه همسایه شرقیه و روزی چند بار از لای کرکره نگاهم بهشون می افته. اگه توی حیاط یا بالکن باشن، بیشتر نگاهشون میکنم. آفریقای جنوبی ای هستن یا به قول بعشی از اینجاییها سفا. سفا بر, ...ادامه مطلب

  • Spoiler alert:Breaking Bad

  • توی بریکینگ بد، یه جا جسی و جین پول جسی رو از والتر میگیرن. جسی ح&, ...ادامه مطلب

  • We know where we are, We know who we are

  • روز ها رو یکی یکی به شب میرسونم. بدون هیجان، بدون خاطره، بدون دستاورد. اینجور زندگی آدم رو گم و گور میکنه. مثل این که توی فضای بی کران شناور باشی، تنها، بدون اینکه به چیزی وصل باشی، یا حتی بدون اینکه چیزی اطرافت وجود داشته باشه. توی همچین حالتی حرکت با سرعت ثابت از سکون غیر قابل تشخیصه. حرکت میکنی بدون اینکه احساس کنی. عمرت میگذره بدون اینکه زندگی کرده باشی. هفته پیش داشتم برای همکارهام میگفتم که وقتی فیسبوک همکارهای سابقم رو برای دوستی پیشنهاد میده، روی ضربدر گوشه مستطیل های پیشنهاد کلیک میکنم و هر بار میگم لوزر، لوزر، لوزر. بله. طبق خیلی از معیار های موفقیت اونها بازنده هستن و من برنده. ولی کافیه این لایه سطحی رو کنار بزنیم. با معیار گرفتن احساس خوشبختی، من بازنده سابق، بازنده حال، و احتمالا بازنده آینده خواهم بود. داشتم کریس کرنل گوش میکردم:"من چرخهای غلطان تو نیستم، من خود اتوبانممن قالیچه پرنده تو نیستم، من خود آسمونممن باد وزان تو نیستم، من آذرخشممن ماه پاییزی تو نیستم، من خود شبم"کریس مثل خودم شاکی و ناراحته. احتمالا از دست احمق های همیشه طلبکار. شاید هم کریس بیخود ناراحته. شاید توهم داره، خودش رو گم کرده، و فکر میکنه جاییه که واقعا نیست. شاید برای همین زد به سیم آخر و خودش رو به ته طناب دار بست که دیگه بیشتر از این گم نشه. این همه علافی و بیهودگی سرچ میکنم. ا, ...ادامه مطلب

  • Mirage یا "کی اون بالا داره کرم میریزه؟"

  • بعد از ظهر یک روز تابستونی. داشتم میروندم سمت خونه. آفتاب تیز بود. صد-دویست متر جلوتر از خودم روی خیابون یه سراب دیدم. فکر کردم چند وقته همچین چیزی ندیدم. چند سال! هر چی فکر کردم فکر کردم سراب به انگلیسی چی میشه یادم نیومد. فقط این توی ذهنم بود که اسم یه مدل هواپیما هم هست. یک دقیقه بعد پشت چراغ قرمز قبل از ورودی بزرگراه شماره 16، چشمم به اسم مدل ماشین جلویی افتاد. میتسوبیشی میراژ. میراژ! + نوشته شده در  شنبه نهم دی ۱۳۹۶ساعت 14:29&nbsp توسط M  |  Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • the b!tch is dead!

  • بعله. ولی ما اشکی برایش نداریم. اشک ها را قبل تر بالای سر قبری ریختیم که مرده ای تویش نبود.  ولی ماجرا تمام نشده. ماجرا تمام نشده و هیچ جیز بدتر از این نیست. از پرونده های مریض و ناتمام متنفرم. همینطور از رمز و راز و نقطه های تار. حاضر بودم بریند به شخصیتم و اعتماد به نفسم را خرد کند و تمامش کند تا اینکه اینطور بدون اینکه چیزی تغییر کرده باشد یواش یواش دور شود. دور و نه محو. مرده ولی تصویرش، و خی, ...ادامه مطلب

  • The Guardian Ahead

  • یه روز خیس زمستونی. وسط وایتاکس. چند ثانیه وایسادم و دیدم رو از مسیر به سمت وسط جنگل منحرف کردم. چند تا نفس آروم و عمیق. بوی چوب و برگ و خاک خیس خورده مستم کرد. یه جاذبه خیلی قوی ای حس کردم برای خارج شدن از مسیر و گم و گور شدن و خوابیدن و تموم شدن وسط این همه کمال. -خوبی؟ برگشتم به حال. بیست سی قدم جلوتر از من وایساده بود و نگام میکرد. -آره خوبم یه نگاه، یه نفس، و دوباره راه افتادم -مطمئنی؟ -آوره, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها