توالت

ساخت وبلاگ

مرتب کردن لازم دارم. مرتب کردن اتاقم، ذهنم، زندگیم، و اینجا. س دو هفته دیگه از پایتخت میاد اینجا. گفت هم رو ببینیم. آخرین بار قرار بود یه شب توی دور همی خداحافظیش ببینمش که نشد. س باز شوت بازی در آورد. کلا دختر سر به هوا و بیخیالیه. صد و هشتاد درجه متفاوت از استریوتایپ آلمانی. شاید واسه همینه که از کشور خودش بدش میاد. چندین سال پیش، یه روز کاری، یکی دو کیلومتر بالاتر از ساحل خلیج فارس توی سایت فاز فلان پارس جنوبی منتظر بودیم راننده بیاد دنبالمون. من بودم و هادی، یکی از همکارای میانسال. الان که فکر میکنم میبینم اینم نسبت به سنش خوب مونده بود و کردیت رو میدم به دراگ. بعله. اعتیاد بلای خانمان سوز هست ولی موثر ترین روشیه که برای به تاخیر انداختن پیری سراغ دارم. بگذریم. راننده- آقای شکوهی- نمیتونست پیدامون کنه و هادی داشت پشت تلفن بهش آدرس میداد. پشت فلان تپه، بعد از فان جاده، بلاه بلاه بلاه. شکوهی نمیگرفت یا نمیخواست بگیره. این هم تو ذههنم یه لینکی داره با فیلم "ونیشینگ پوینت". بگمش. آخرین بار، کلی وقت بعد از اخراج شدنش، شکوهی رو تو کنگان دیدم داره یه دکه رو میگردونه. بر جاده اصلی. رفتم یه خوش و بشی باهاش بکنم. مشتری اومد و ازش یه مشت قرص خرید. قشنگ چند تا قرص کف دست. لینکش با ونیشینگ پوینت همینجاست:  "اسپید". میگفتم. هادی پشت تلفن بهش گفت ببین بیخیال نمیخواد بیای اشکال نداره. قطع که کرد با همون لحن ریلکسش-کردیت: دراگ-  بهم گفت ببین شکوهی توانش در همینه. حد اکثر میتونه یه راننده باشه اینم که میبینی. نباید از دستش ناراحت شد یا زیاد ازش انتظار داشت. پیاده برگشتیم.س هم همینه. ریلکس و سر توی ابرها. من هم واسه همین سر برنامه اون شبش اعصابمو خورد نکردم و بهش گفتم میفهمم که سرت شلوغه. بعدا برام یه آبجو بخر.

دو تا پیام داد. تو اولی گفت دارم میام شهرتون، اگه میخوای ببینیم همو بگو که بگنجونم تو برنامه. دومیش هم میگفت که اگه میشه یکی دو روز بیام خونه تون بمونم بگو (فک میکنم شاید این دومیش واسه من نبوده و چون کپی پیست کرده دو تاش واسه من اومده. نمیدونم). این مهمون داشتن خیلی بیگ دیله واسه من. قبلا یه بار اون دوستم که پروازش به خاطر فوران آتشفشان نمیدونم کجا تاخیر خورده بودو آوردم خونه شب روی کناپه خوابید. ولی خب این بار فرق داره. دختره. دختری که یه دیت رفتم باهاش -ناموفق- و بعدشم باهاش دوست بودم. هر کسی نیست. قضاوتش از خونه و زندگیم برام مهمه. مخصوص اینکه سبک زندگیم به سمت غار نشینی تمایل داره: ظاهر هیچ چیزی مهم نیست. این با آداب مهمون داشتن در تناقضه. بهش گفتم میتونه آخر خفته رو اینجا باشه ولی احتمالا بهترین آپشنش نیست. براش توضیح ندادم که متونه روی کانهپه بخوابه، روی زمین اتاق انباری، روی زمین اتاق خودم، یا روی تخت پیش خودم. این چیزای رو باید گذاشت برای لحضه و برای نوشتن توی این آشغالدونی. 

فکر میکنم اگه قرار بشه بیاد اینجا یه خوبی که داره اینه که مجبور میشم مرتب کنم. چیزی که خارجیا بهش میگن تمیز کردن عمیق (deep cleaning). مخصوصا سرویس بهاشتی که دو ساله تمیز نشده. به استثنای سنگ توالت و روشویی و آینه. قشنگ یه نصفه روز کار داره تا زمینش و وان حموم تمیز بشه. بگذریم. اومدم اینجا که از یه سری مفاههیم عمق بنویسم ولی بازم توی شرح روزمرگی و خاله زنک بازی موندم. انگار من هم هینم که هستم. باید با خودم کنار بیام.

+ نوشته شده در  شنبه هشتم شهریور ۱۳۹۹ساعت 15:11&  توسط M  | 

سرریز های توله خرس...
ما را در سایت سرریز های توله خرس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myoverflowso بازدید : 152 تاريخ : دوشنبه 28 مهر 1399 ساعت: 12:26