ظهر. دو شنبه پاییزی بارونی. کافه تریای شرکت. میون جمعیت دو تا دختر با اوورکت های کرم. فلش بک به اوورکت کرم تن یه آشنا. شاید ده سال پیش. حوالی هفت تیر (خودش یادش هست؟ خودت یادت هست؟) . اون وقتها ناراحت بودم. نه که الان نباشم ولی جنس ناراحتیم فرق میکرد. در بعد دیگه ای گم و بلاتکلیف بودم. خیال های بزرگ، قدم هایی با اندازه نامعلوم در جهت های نامعلوم. آخرش هم هیچی. البته هنوز به آخرش نرسیدیم. شاید اصلا نباید به آخر اعتقاد داشت.
ظهر دو شنبه بارونی. وقت ناهار توی کافه تریا و دو تا دختر با اورکت های کاغذی کرم. چه تصویر هایی، چه خاطره هایی، چه فکر هایی و حسرت هایی مرتضی.
برچسب : نویسنده : myoverflowso بازدید : 86