typing...

ساخت وبلاگ

چیدمان اتاقم رو دوست دارم. تختم قسمت اصلی اتاقه. منطقه طلایی. میتونم روش بخوابم. میتونم بیدار شم، دستم رو دراز کنم و بطری آبم رو بردارم، دو سه قلپ آب بخورم و باز بخوابم. میتونم بیدار شم، دستتم رو دراز کنم و رادیو رو روشن کنم. هنوز ایستگاه های رادیو رو تنظیم نکردم و فکر هم نمیکنم به این زودی ها بکنم. اعصاب تبلیغ ها رو ندارم. تبلیغ ها مسابقه رسیدن به بیشترین دانسیته مفهوم در زمان هستند. حالا یا با زورچپون کردن بیشترین تعداد کلمه در چند ثانیه، یا با تمرکز روی ایده طلایی. مثلا تبلیغ کلینیک سمعک که  توش پیرمرد میگه شعبه جدید کلینیک توی ساحل شمالی باز شده و پیر زن نمیشنوه و میپرسه "چی"؟ پیرمرد دو بار  دیگه تکرار میکنه، هر بار با همون آهنگ ولی با صدای بلند تر، و پیرزن دو بار دیگه نمیشنوه. نمیدونم صاحب اون کلینیک چطور فکر کرده که این تبلیغ به جز لعن و نفرین چیز دیگه ای براش میاره. بگذریم. بقیه تبلیغ ها هم خیلی بهتر نیستن. تبلیغ ها رو دوست ندارم پس فقط به تنها شبکه بدون تبلیغ گوش میکنم. شبکه دولتی که اسم حزب حاکم رو داره. برنامه هاش به طور افراطی بوی سیاست های حزب رو نمیدن. اتفاقا خیلی هم آموزنده هستن و مشتری این شبکه بودن از معیار های آدم حسابی بودنه. بعله. رادیوی ملی گوش میکنم و در همون حال با تبلتم بازی میکنم. 2048. ترکیب مناسبی از مشغولیت و ریلکس کردنه. بازی رو به امید تقویت ذهنم شروع کردم چون حس کردم دارم خرفت و احمق میشم. ولی دارم خودم رو گول میزنم. بعد از پیدا کردن چند تا الگوی حرکت این بازی چیز جدیدی نداره. همون فرمول قدیمی اعتیاد و شروع بازی جدید بعد از هر بار باختن به امید رسیدن به یه موفقیت کم هزینه. مکانیزم اصلی و زیر پوستی اما لذت بردن از تلف کردن وقت و هدر دادن عمره. مازوخیسمی که کمتر کسی میتونه بهش اعتراف کنه. چراغ مطالعه و قفسه کتاب ها هم در دسترسم هستن، بدون اینکه لازم باشه از موقعیت خوابیدنم جابجا شم. سه جلد کتاب اونجا هست که کمتر از یک درصدشون خونده شده. ترجمه یکیشون رو البته قبلا خوندم. اونور تر روی یک جعبه چوبی روی زمین، لپتابم آماده به خدمت نشسته. کافیه یکی از دکمه هاش رو فشار بدم که بیدار شه. اگه احساس کردم رسوندن دستم به کیبرد لپتاب کار سختیه هم کیبرد بیسیم زیر تخت آماده ست. متاسفانه همه زندگی به این راحتی نیست. گاهی مجبور میشم از لپتاپ دیگه ای استفاده کنم که روی میز سمت دیگه تختم زندگی میکنه. مثلا وقتی میخوام بازی های پیشرفته تری بازی کنم. همون بازی های که باعث میشن لپتاپ گرون قیمتم مثل تراکتور داغ کنه. این جور موقع ها مجبور میشم روی لبه تخت بشینم چون صندلی ندارم. از لحاظ فنی هنوز روی تخت هستم ولی مسلمه که به اندازه افقی بودن راحت نیست. البته باید اعتراف کنم گاهی از خوابیدن زیاد کمرم درد میگیره و باید مدتی بشینم که دوباره آماده خواب بشم. زندگی روی تخت مثل یه خط صاف میمونه. فرقی نمیکنه در حال چرت زدن با یه موزیک موزیک کلاسیک بلوز باشی یا در حال دیدن مهیج ترین صحنه فیلم. مدیا اصالتی نداره. اصالت مدت هاست که رفته و گم شده و اصلا یادم نمیاد چه شکلی بوده. گاهی بیدار میشم و فکر میکنم که همین الان داشتم خوابش رو میدیدم ولی کی میدونه؟ احتمالن چیزی نبوده جز واکنش ذهنم به جای خالیش. مثل هر خواب دیگه ای. مثل هر زندگی دیگه ای. اوه، اوج واقعی، اصالت واقعی میدونید کجاست؟ وقتی یکی- نه هر کسی- اونور خط داره تایپ میکنه. توی اون چند ثانیه کل پرونده اون آدم رو تند تند توی ذهنت ورق میزنی و به همه حالت های ممکن فکر میکنی. وقتی پیام ظاهر میشه و اونو میخونی، قبل از اینکه ذهنت از گرافیک و فیزیک کلمه ها مفهوم رو بیرو بکشه، اوج اونجاست. یه مینی ارگاسم ذهنی که توی نبودن آلودگی های ذهنی (یا سلامت ذهنی) میتونی متوجهش بشی. 

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶ساعت 15:18  توسط M  | 
سرریز های توله خرس...
ما را در سایت سرریز های توله خرس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myoverflowso بازدید : 103 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 19:07