سرریز های توله خرس

متن مرتبط با «مرگ» در سایت سرریز های توله خرس نوشته شده است

مرگ- نوشته اول

  • پدربزرگم نسبتا سریع و تمیز رفت. کمتر از یک ماه از شروع علائم سرطانش. مادرم میگه روز های آخر سراغ منو میگرفته و میگفته که دوست داشته قبل از رفتنش دوباره ببینتم. در صورتی که من نوه مورد علاقه اش، یا حتی نوه پسر شماره یکش نبودم. این بیرون زدن ناگهانی آرزو ها قبل از مرگ یه الگوی تکراریه. مادر یا پدری که بزرگترین آرزوش قبل از مرگ دیدن ازدواج فرزندشه، یا دیدن تولد نوه اش، یا مدرسه رفتن یا ازدواج نوه اش، تولد نتیجه اش و الخ. یا مثل پدربزرگ من، دیدن نوه ای که اون سر دنیاست و میدونی نمیتونه به این راحتی بیاد. انگار هیچ قناعتی در کار نیست. همیشه آرزوی آدم نزدیک به مرگ بعد دیدن چیزیه صعب الوصول یا زمانبر. ولی چرا؟ترس از مرگ منطقی ترین و واقعی ترین ترسه. حد اقل برای آدم بی ایمانی مثل من، اگه یه ترس وجود داشته باشه ترس از مرگه و بقیه ترس ها بچه ها و زیرمجموعه های اون هستن. فکر میکنم آدمهای باخدا هم- حداقل اونهایی که خیلی مذهبی نیستن، مثل پدربزرگم-  نزدیک مرگ دو دو تا شیش تای آسمونی شون رو زیر سوال میبرند و خودشونو در آستانه نابودی و نیستی مطلق میبینن و توی دلشون خالی میشه. موثر ترین راه سبک کردن بار این ترس، ابراز کردنشه و ساده ترین راه ابراز میشه به زبون آوردن: "از مردن میترسم" و "نمیخوام بمیرم" و چیزایی از این دست.  توی نجات سرباز رایان سکانس جون کردن جوونی که گلوله تیربار ام-جی-42 به شکمش خورده منو یاد همین میندازه. خیلی ساده و لخت این ترسشو بیرون میریزه، مادرش رو صدا میزنه و تموم میکنه. اما...اما، آدمهایی که بیشتر زندگی کردن و به خصوص اونایی که زن و بچه و نوه دارن، براشون مهمه که با استایل خداحافظی کنن. یعنی نام نیک, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها